روزی روزگاری در شهری زیبا دختری به همراه پدر و مادرش در خانه‌ای کوچک زندگی می‌کردند. این دختر اُکیا نام داشت. اُکیا به خانواده‌اش مخصوصا مادرش علاقه‌ی زیادی داشت. البته اکیا برادری به نام اُمید داشت که به هم بسیار وابسته بودند. روزی از این روز‌های زیبا اکیا با خانواده‌اش می‌خواستند به دشتی زیبا بروند. در راه اکیا از پنجره‌های ماشین به بیرون نگاه کرد؛ هوا مثل اکثر روزها بسیار آلوده و کثیف بود یعنی از روزهای قبل هم بیشتر آلوده شده بود برای همین به پدرش گفت:" بابا جون لازم نیست به آنجا برویم. هوا بسیار آلوده است. شاید مریض شویم. بر می‌گردیم. باشه؟" همه با نظر اکیا موافق بودند و به خانه برگشتند. فردای آن روز مادرِ اکیا به باغچه رفت و به گل و گیاهان و درختان را آب داد و حیاط و کوچه را تمیز کرد. چون هوا بسیار آلوده بود و مادر اکیا زیاد در هوای آلوده مانده بود، مریضی سختی گرفت. وقتی اکیا از مدرسه به خانه برگشت و مادرش را در این وضعیت دید، خیلی ناراحت شد و فورا به پدرش زنگ زد و مادرش را به دکتر بردند. دکتر بعد از معاینه‌ی مادر اکیا گفت:" دخترم. مادر بیماری سختی گرفته و باید استراحت کند و نباید هیچ کاری را انجام دهد. چون ریه‌هاش حساس شدن و بیماری او ممکن است تا سه ماه هم ادامه داشته باشد." آنها به خانه برگشتند. اکیا به خاطر مادرش که مریض بود، همه‌ی بچه‌های محله‌ی خودشان را جمع کرد، گفت:" ببینید بچه‌ها الان مادر من مریض شده و شاید مادر شما و همه‌ی ما مریض بشویم. چون واقعا هوای اینجا کثیف و آلوده است. ما باید با هم سعی کنیم شهر و روستای خود را تمیز کنیم" همه موافق بودند و گفتند: ولی چطور؟ اکیا گفت:" ما با هم زباله‌ها را جمع می‌کنیم و آن را تحویل ماشین زباله می‌دهیم، پس از همین لحظه شروع می‌کنیم. یک، دو، سه حرکت! پس همه محله‌ی خود را تمیز کردند و با کمک بزرگترها درختان زیادی کاشتند و تصمیم گرفتند هیچ وقت گل و گیاهان را لگد نزنند و روی درختان خاطره ننویسند، و گل و گیاه و چمن پارکها را نوازش کنند نه اینکه لگد مالش کنند. آیا می‌دانید چرا؟ چون درختان کربن دی اکسید را از هوا می‌گیرند و با آن اکسیژن تولید می‌کنند. کربن دی اکسید همان آلودگی و اکسیژن باعث تمیز شدن هوا می‌شود. ما با اکسیژن می‌توانیم نفس بکشیم و زنده بمانیم. پس بلاخره بعد از دو ماه درختان بزرگ شدند و هوا بسیار تمیز شد و مادر اکیا خوبِ خوب شد. در این مدتی که مادر اکیا مریض بود، اکیا خانه را تمیز می‌کرد، جارو می‌زد، سفره را پهن و جمع می‌کرد، به گل ها و گیاهان آب می‌داد و با کمک پدرش غذا درست می‌کرد. پدر و مادر او به او بسیار افتخار می‌کردند. آنها در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند و هوای محله‌ی آنان کاملا تمیز شد 
پس اگه هر کدام از ماها در محله‌های خودمان مراقب گل و گیاه و چمن ها باشیم و سعی کنیم درختان زیادی را بکاریم 
همه‌ی محله ها تمیز خواهند شد